تیزمووی

بیبیسی چگونه به مصاحبهای با شاهزاده اندرو درباره دوستی او با مجرم جنسی محکوم شده جفری اپستین دست یافت.

آخرین میخانه باقی مانده به نام، بلوط پیر در دهکده ای در شمال شرقی انگلستان، جایی که مردم با بسته شدن معادن به انجا می رفتند، تبدیل به مکانی ایده آل و ارزان برای پناهندگان سوری است.

دو نفر از دنیاهای متفاوت (پائولا، دختری ثروتمند، تلخ اما نابینا و کارلوس، یک پرستار از طبقه کارگر) شروع به ایجاد پیوندی از اعتماد، احترام متقابل و عشق می کنند.

یک پسر مبتلا به اوتیسم در شب کریسمس تلاش می کند تا یک رکورد جهانی را بشکند و خانواده و جامعه خود را در این روند متحد می کند.

آمیکو مثل بچه های دیگر نیست. انرژی بی پایان و عجیب و غریب او را از مدرسه طرد می کند و در خانه او را به دردسر می اندازد. هنگامی که یک فقدان دردناک خانوادگی زندگی ساحلی به ظاهر ایده آل او را مختل می کند، احساس انزوا در او تشدید می شود، با این حال آمیکو را از دعوت مردم به دنیای خود باز نمی دارد.

هلن و متیو سال هاست که در کنار هم خوشبخت بودند. پیوند بین آنها عمیق است. هلن در مواجهه با یک تصمیم به تنهایی به نروژ سفر می کند تا به دنبال صلح باشد و با وبلاگ نویسی که در اینترنت پیدا کرده است ملاقات کند.

ماری و هومی از مادرشان یاد می گیرند که پدرشان در هفتادمین سالگرد تولدش زوال عقل دارد. آنها کمک می کنند تا مادرشان را برای خداحافظی او آماده کنند و خود را برای احساسات بعدی آماده کنند.

یک کارگردان موفق فیلم کریسمس زمانی که یک مدیر خوش تیپ شبکه ظاهر می شود و تهدید به توقف تولید آخرین فیلمش می کند، شروع به زندگی در فیلم کریسمس خود می کند.

اگوس، یک نویسنده فیلم، با دوست دوران دبیرستان خود و عشق اولش، هانا، که هنوز به دلیل از دست دادن شوهرش غمگین است، دوباره ملاقات میکند. او میخواهد او را متقاعد کند که دوباره عاشق شود و...

پامفیر می خواهد یک مرد خانواده شایسته باشد. او که در شرایط به چالش کشیده شده است، مجبور می شود برای کمک به خانواده اش از نان آورى صادقانه دست بکشد.